پویاخبر – فرشته قاسمیان - در این دنیای پیچیده و در این کره خاکی انسانهای زیادی را می شناسم که به گذشته و آبا و اجداد خود افتخار میکنند، خصوصا اگر شخصیت ممتازی در میان آنها باشد، به عنوان یک ایرانی خیلی از اوقات به کسانی فکر میکنم که جانشان را در راه هدفشان و وطنشان فدا کردند، همیشه افکارم رو به سمت گذشتههای خیلی دور میگذارند، با خود فکر میکنم آریو برزن سردار نامدار ایرانی وقتی یکه و تنها در مقابل هجوم وایرانگر اسکندر ایستاد به چه چیزی میاندیشید، چقدر خشمناک بود، چگونه سوار بر اسبش به سوی کوهها رفت تا بر دشمن بیشمار بتازد، آریو برزن غیور می دانست دشمن تا چه حد قدرتمند است، اما باز تسلیم نشد، میدانست کشته خواهد شد، باز رفت با خواهرش یوتاب، دختر غیرت ایل، دختری که باید شیر میدوشید و از پشم گوسفندان نخ میتابید و از کودکان مراقبت میکرد، پس چگونه شد همراه برادر به جنگی نا برابر رفت.
به سرداران نامی بسیاری که فردوسی کهن در شاهنامه به تفصیل از آنها صحبت کرده و از دلاوریهایشان شعرها سروده، بسیار بیاندیشم.
این سرداران که بودند، چه مشخصاتی داشتند، گاهی اوقات آرزو میکنم کاش در زمانه آنها بودم و اسطورهها را از نزدیک میدیدم و آرزو میکنم ای کاش به جای مردم آن زمان بودم.
داستان سرداری که به جنگ اهریمنان رفت و هر موقع کشور و مردمش را در خطر میدید خواب نداشت تا خواب را از دیدگان دشمن بگیرد.
در شاهنامه آمده رستم برای دفاع از ایران و مردم حتی فرزند خود را قربانی کرد.
همانند جلال الدین خوارزمشاه در زمان حمله مغولان که مردانه با آنها جنگید.
به گواهی تاریخ در میدان نبردی که جلالالدین در آن ایستاده بود، یک سمتش مغولان به دور از تمدن و فرهنگ بودند و در سوی دیگرش امواج خروشان سند جای گرفته اما سردار دلیر این سرزمین به سوی مغولان رفت تا همه بدانند اینجا سرزمین دلاوران است، جلال الدین خوارزمشاه تا آخرین نفس جنگید تا اینکه با امواج خروشان سند یکی شد.
میرزا کوچک خان سرداری که حضور بیگانگان و ستم آنها را برنتافت، آنقدر ایستادگی کرد تا با جنگل رازدارش هم آغوش شد.
در دهههای نه چندان دور شهید ابراهیم همت از سرداران دلیری است که تحسین دوست و دشمن را برانگیخت تا این جان بر کف را تقدیم وطن ساخت، شهید عباس بابایی بارها و بارها از خود رشادتها برای داستان سرداران به جا نهاد.
داستان شجاعتهای سرداران ایران به همین جا ختم نمیشود، در میان خیل این سرداران که داستان سرگذشت هر کدام از آنها کتابی است هزار فصل، اسطورهای ظهور کرد که همانند فریدن ضحاک کش بود و همانند آرش در آرامش و سکوت خود به دور دستهای وطن میاندیشید، به درخت گردوی کهنسالی که آرش برای اینکه تیرش برآن بنشیند تا مردم سرزمینش در آرامش باشند، جان را همراه تیر کمانش روانه کرد، فکر می کرد.
این سردار انگار از گذشته های دور آمده بود، آخر مرا یاد جانبازیهایی که سرداران برای این سرزمین کرده بودند می انداخت، یاد آرش، رستم، فریدون......
مرا یاد دوستانش، حاج ابراهیم همت، محمد جهان آرا، عباس دوران و.....
سردار قاسم سلیمانی چه یادگار ها که با خود نداشت، سرداری که وسعت محبوبیتش فقط مختص سرزمینش نبود، هر جا می رفت انگار بذر عشق می باشید، راستش مرا یاد مسیح می انداخت وقتی لبخند می زد و من همواره به خود می بالیدم که در زمانه او هستم و نه از آیندگان هستم که داستانهایش را بخوانم و نه از گذشتگان که او را نشانسم ، چه حس خوبی برتر از این می تواند وجود داشته باشد.
قاسم هم مانند همه سرداران عاقبت جانش را تقدیم وطن نمود، همانند مسیح او را به مسلخ کشاندند چون حتی از سخنانش هم گل می رویید.
در شبی تاریک،ظلمانی و در زمستانی سرد، زمانی که همه ما خواب بودیم، سردار ما در قربانگاه بود، ما غافل از لحظه خدا حافظی و نمی دانستیم آرش که برفراز کوهها رفت در حقیقت به قربانگاه خود رفته بود و حالا ما ایم هر شب به وقت .....